لــعل سـلـسـبیــل
هنوز عادت نکردهام
به این صداها
که از بالا به پایین میآید
و به روز من که با صدای شکستن گردوهایی که از بالا میآید، آغاز میشود
و صحبتهای طولانیشان پای سفره صبحانه
چقدر خوب است صبحانه خوردن صدا ندارد؛
مثل نهار و شام نیست که تیلیک تیلیک صدای برخورد قاشق و بشقاب بیاید،
و یادت بیندازد که نهار یا شامی نداری که مثل آنها صدا داشته باشد.
راحت میشود برنامههای آن روز و مذاکراتشان را شنید،
صدای دعواها و خندههایشان
(البته خندههایشان خیلی کمتر است)
و صدای زنگ تلفنشان که
تا شب دست بردار نیست.
هنوز عادت نکردهام
به دیدن ته سیگارهایی که روی حیاط میافتند
(همیشه تصور میکنم این یک راز سر به مهر است، بین من و پسر صاحبخانه)
اسم آنها صاحبخانه است و ما همسایه پایینی؛
البته فقط وقتی حضور داریم؛ وقتی نیستیم، فقط پایینی هستیم؛ پایینیها... پایینیهایمان...
پایینیها اما مورچهاند؛ صدا ندارند.
در گوشی بگویم، یک کمی عجیب غریبند
روز تا روز تلویزیونشان روشن نمیشود،
صدای جاروبرقیشان هم فقط هفتهای یک بار شنیده میشود؛
لباسهایی روی بندشان یک هفته میماند تا جمع بشود،
حیاط را ماهی یک بار میشویند
صدای مشاجرهشان گاه بیگاه میآید اما تقریبا ناشنیدنی
نه رفتنشان معلوم است نه آمدنشان...
بالاییها علاوه بر صدا خیلی هم بو دارند.
بوی خوبی مثل قورمه سبزی و بوی حال به هم زنی مثل سیر سرخ کرده
هرچقدر هم پنجرهها را باز نگه داری، نمیرود که نمیرود
(حدس میزنم هربار یک تن سیر سرخ میکنند و میچپانند توی فریزر)
مثل مهمانهایشان که وقتی بیایند
نمیروند که نمیروند
مثل ماشینشان که ده بار میآید و میرود تا بالاخره توی دل پارکینگ جا خوش کند؛
آن هم نیمه شب، دم صبح، هروقت که عشقش کشید.
بالاییها با این همه صدا، حرکت و جنب و جوش اما
زندگیشان رنگ ندارد.
حتی لباسهایشان که گهگاه از روی نردهها پایین میافتند هم،
ماشینشان هم رنگ ندارد، در و دیوار خانهشان...
من هر روز به خانوادهی شش نفرهی پر جنب و جوشی فکر میکنم
که بالای سر ما به فاصلهی یک سقف ناقابل دارند زندگی میکنند؛
میدانم نهار یا شام چی دارند،
میدانم کی قهرند کی آشتی، کی خوشحالند کی ناراحت
حتی میدانم توی گوشیهایشان، هرکدام چه آهنگهایی دارند،
با همهی اینها برایم یک رازند
من هنوز در حکم یک آدم فضایی؛
توی زیرزمین سیارهی کوچک آنها.
Design By : LoxTheme.com |